۱۲ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۵
عینک
وقتی که عینک می زنم، میتوانم تمامی دنیا را شفاف ببینم؛ تمامی هستی و هر چه درونش هست.شفافیت ها باید خوبی ها باشند، محبت ها، عشق ورزیدن ها، وفاداری ها...اما زمانی که از پسرک عینکی، فقط پسرک باقی می ماند-درست زمانی که عینکی در کار نیست- شفافیت هم میرود، دنیا تیره و تار میشود.بدی ها می مانند، خیانت ها، زخم زبان ها، بدبختی ها، غم و غصه ها...
یاد گرفته ام همیشه با عینکم به این دنیا نگاه کنم! فقط با عینکم و زمانی که می افتد، دنبالش می گردم تا بلأخره پیدایش کنم.افراد را بر اساس کار های خوبشان قضاوت کنم وسعی می کنم اشتباهات ناچیز را ببخشم.پسرک عینکی درون من هم این را میداند.برای همین کمکم میکند تا همیشه پسرکی عینکی باشم.کسی که از عینک زدن نمی هراسد...
۹۳/۰۵/۱۲
و به خسته شدن چشمهات از حجم سنگین اطلاعات افتخار کن...
بی شوخی گفتم،باور کن،روش فک کن...
_______________________
در جواب نظرت:
1.اووووووووووووو،چه خودشم تحویل میگیره!!![جمله ی قبلیو جدی بگیری،کشتمت]
2.با آدمای راحت،احساس راحتی می کنم!
3.هه هه هه،نره غول؟؟!؟!مگه چن سالشه؟!؟!؟!؟
4.من از النازینا والله خیلی وقته خبر ندارم،کلاً خیلی وقته هری پاتر تو زندگیم کمرنگ تر شده و من هم تلاشی برای تجدید جوهرش نمی کنم...